فرقی نمیکند که آقا هستید یا خانم؛ حتی فرقی نمیکند که مجرد باشید یا متاهل؛ همین الان تک تک شماها چهارتا همسر دارید. حالا سوال من این است: شما کدام همسرتان را بیشتر دوست دارید؟!
به ادامه مطلب بروید...
فرقی نمیکند که آقا هستید یا خانم؛ حتی فرقی نمیکند که مجرد باشید یا متاهل؛ همین الان تک تک شماها چهارتا همسر دارید. حالا سوال من این است: شما کدام همسرتان را بیشتر دوست دارید؟!
ماجرای پادشاه چهار همسر ما را بخوانید بعد به سوال ما جواب دهید.
پادشاه ثروتمندی چهار همسر داشت. او همسر چهارم خود را بسیار دوست میداشت و او را با گرانبهاترین جامهها میآراست، با لذیذترین غذاها از او پذیرایی میکرد. این همسر از هر چیزی بهترین را داشت.
پادشاه همسر سوم خود را بسیار دوست میداشت و او را کنار خود قرار میداد امّا همیشه از این بیم داشت که مبادا این همسر او را به خاطر دیگری ترک کند .
پادشاه به زن دوم هم علاقه داشت. او محرم اسرار شاه بود و همیشه با پادشاه مهربان و صبور و شکیبا بود و هرگاه پادشاه با مشکلی روبرو میشد به او متوسل میشد تا آن را مرتفع نماید.
همسر اوّل پادشاه شریک بسیار وفاداری بود و در حفظ و نگهداری تاج و تخت شاه بسیار مشارکت میکرد. امّا پادشاه این همسر را دوست نمیداشت و به سختی به او توجه میکرد. ولی برعکس، او شاه را عمیقاً دوست داشت .
روزی از روزها شاه بیمار شد و دانست که فاصلهی زیادی با مرگ ندارد. بنابراین به همسر چهارم خود که خیلی مورد توجه او بود، گفت:
«من تو را بسیار دوست دارم. بهترین جامهها را بر تن تو پوشاندهام و بیشترین مراقبتها را از تو به عمل آوردهام. اکنون که من دارم میمیرم آیا تو مرا همراهی خواهی کرد؟»
همسر چهارم گفت: «به هیچ وجه!» و بدون کلامی از آنجا دور شد.
این جواب همانند شمشیر تیزی بود که بر قلب پادشاه وارد شد.
پادشاه غمگین و ناراحت، این بار از همسر سوم خود پرسید:
«من در تمام عمرم تو را دوست داشتهام، هم اکنون که رو به احتضارم، آیا تو مرا همراهی خواهی کرد و با من خواهی آمد؟»
همسر سوم گفت: «نه هرگز!، زندگی بسیار زیباست اگر تو بمیری من مجدداً ازدواج خواهم کرد و از زندگی لذت میبرم!"
پادشاه ناامید سراغ همسر دوم خود رفت و از او پرسید:
«من همیشه در مشکلاتم از تو کمک جستهام و تو مرا یاری کردی. من در حال مردنم آیا تو با من خواهی بود؟»
همسر دوم گفت: «متأسفم. من در این مورد نمیتوانم کمکی انجام دهم. در بهترین حالت فقط میتوانم تو را داخل قبرت بگذارم!»
این پاسخ مانند صدای غرش رعد و برقی بود که پادشاه را دگرگون کرد!
در این هنگام صدایی او را به طرف خود خواند و گفت: «من با تو خواهم بود تو را همراهی خواهم کرد! هر کجا که تو قصد رفتن نمایی!»
شاه نگاهی انداخت همسر اوّل خود را دید! همسر اوّل او از سوء تغذیه لاغر و رنجور شده بود.
شاه با صدایی بسیار اندوهناک و شرمساری گفت: «من در زمانی که فرصت داشتم باید بیشتر از تو مراقبت به عمل میآوردم. من در حق تو قصور کردم... "
مخلص کلام:
در حقیقت همهی ما دارای چهار همسر هستیم :
همسر چهارم: همان جسم ماست مهم نیست که چه میزان سعی و تلاش برای فربه شدن و آراستگی آن کردیم وقتی ما بمیریم او ما را ترک خواهد کرد.
همسر سوم: دارائیها، موقعیت و سرمایهی ماست. زمانی که ما بمیریم آنها نصیب دیگران میشوند.
همسر دوم: خانواده و دوستانمان هستند. مهم نیست که چقدر با ما بودهاند حداکثر جایی که میتوانند با ما بمانند همراهی تا مزار ماست.
همسر اوّل: همان روح ماست که اغلب در هیاهوی دست یافتن به ثروت و قدرت و لذایذ فراموش میشود. در حالی که روح ما تنها چیزی است که هر جا برویم ما را همراهی میکند...پس از او مراقبت کن، او را تقویت کن و به او رسیدگی کن که این بزرگترین هدیه هستی برای توست.